گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فاطمه






همسر سعیدبن زید پیامبر بزرگ اسلام،علیرغم همه خطراتی که از طرف اکثریت نیرومند مکه,تهدیدش می کردند،سرگرم تبلیغ و
دعوت بود. در آن زمان نه تنها جان خود رسول خدا در خطر بود و هر آنی امکان داشت،او را از پاي درآورند بلکه هر کس نیز
ایمان می آورد،در خطر مرگ و آزار و شکنجه و محاصره اقتصادي و قطع رابطه،از طرف بستگان دور و نزدیک،قرار می گرفت و
ناگزیر بود ایمان خود را مکتوم بدارد و مراسم دینی را بطور سري انجام دهد. در برابر یک اکثریت مقتدر و لجباز که از نیرو و
ثروت و نفوذ برخوردار است،اقلیتی قرار گرفته است که فقط از نیروي سرشار ایمان و استقامت در راه هدف،برخوردار است. عمر
مردي بود که بدخشونت و تندي شهرت داشت: این خشونت و تندي او حتی در دوره خلافتش نیز زبانزد خاص و عام بود. علی(ع)
که از حوادث دنیاي اسلام بعد از رحلت پیامبر خدا دلی پر درد دارد،می فرماید": فیا عجباً! بینا هو یسقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر
بعدوفاته. لئد ما تشطرا ضرعیها فصیرها فی حوزه خشناء بغلظ کلمها و یخشن مسها و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها("... 5) شگفتا!
در حالی که ابوبکر در دوران حیات از مردم می خواست که فسخ بیعت خود کنند و از خلافت او چشمپوشی کنند،مقام خلافت را
پس از مرگ خود براي عمر،احراز کرد. اینان مقام خلافت را مانند دو پستان شتر میان خود قسمت کرده بودند! ابوبکر با این عمل
خود،خلافت را در مسیر ناهمواري قرار داد و کسی را براي احراز آن در نظر گرفت که تندخود و بدبر خورد بود. همواره اشتباه می
کرد و از اشتباه خود پوزش می طلبید. هنگامی که زنی باردار را براي پرسش از موضوعی احضار نموده بود،بیچاره از شدت
ترس،سقط جنین کرد و گروهی هم فتوي دادند که چون منظورش تأدیب بوده است چیز بر او نیست! اما علی علیه السلام به او
صفحه 9 از 44
فرمود. اگر اینها ملاحظه تو کرده اند،جنایتکارند و اگر رأیشان همین بوده است،خطا کارند. وظیفه تست که برده اي را آزاد
کنی( 6) درباره عمر گفته اند":دره عمر اهیب من سیف الحجاج(" 7) تازیانه اش از شمشیر حجاج،وحشتناکتر است. پیش از آنکه به
اسلام روي آورد،بواسطه همان خشونت و استبدادي که داشت،روزي شمشیر برگرفت و بعزم ریختن خون پاك پیامبر بزرگ اسلام
براه افتاد. در بین راه مردي از بنی زهره به او برخورد و پرسید: عمر،کجا می روي؟ عمرگفت: می خواهم بروم محمد را بقتل
برسانم. گفت: چگونه می توانی او را بکشی و از دست بنی هاشم و بنی زهره ایمن بمانی؟! عمر که از این سخن،ناراحت شده
بود،گفت: معلوم می شود تو هم دست از دین خود برداشته و پیرو او شده اي! مرد براي اینکه عمر ا از این تصمیم شوم منصرف
کند واو را بمطلب دیگري سرگرم سازد،گفت: می خواي مطلب عجیبی بتو بگویم؟! هیچ میدانی که خواهر و دامادت از دین تو
دست کشیده و بدین جدید گرویده اند؟ عمر از شنیدن این خبر تازه که برایش خیلی عجیب می نمود با خشمی فراوان رهسپار
خانه خواهر خود شد. ورود او بخانه خواهر،مقارن شد با لحظه اي که یکی از مهاجرین بزرگوار بنام"خباب(" 8) درخانه بود و براي
اهل خانه با آهنگی سرشار از صفا و معنویت،بقرائت قرآن مشغول بود و آنها را تعلیم می داد. اما پیش از آنکه قدم بداخل خانه
گذارد،خباب متوجه ورود او گردید و از بیم جان برخاست و در گوشه اي مخفی شد. عمر قدم بدرون خانه گذاشت و خواهر و
داماد خود را در حالی که نوشته هائی از سورة"طه "در دست داشتند و آهسته آهسته زمزمه می کردند،مشاهده کرد و همچون
بمبی بر سر آنها منفجر شد! پرسید: چه می خوانید؟ چیزي جز گفتگوئی که میان ما ردوبدل می شد،نبود. گویا شما بدین جدید
روي آورده اید! دامادش گفت: تو گمان می کنی که فقط دین خودت حق است و دیگر آئین حقی وجود ندارد؟! این جواب که
براي عمر تکان دهنده و غیره مترقبه بود،او رااز کوره بدربرد و داماد را بیرحمانه،زیر لگد گرفت. خواهر عمر،بدفاع از همسر خویش
برخاست و عمر را از وي دور گردانید. اما عمر چنان سیلی محکمی بر صورت خواهر خود نواخت که صورتش را خون آلود کرد.
خواهر که کمترین بیمی بدل راه نداده بود،بر سرش فریاد کشید و گفت: عمر،قدري درست بیندیش. تنها دین تو که متعلق بحزب
اکثریت است،حق نیست. چه اشکالی دارد که دین همین اقلیت ضعیف،بر حق و دین شما باطل باشد؟! آشکارا می گویم: اشهد ان
لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله عمر که انتظار داشت این زن و شوي مسلمان و ثابتقدم از ترس خشونت و سختگیري وي
هم که باشد،دست از دین خود برادرند،متوجه شد که انتظاري غلط و نابجا داشته و چاره اي جز تسلیم ندارد. اکنون که از انصراف
آنها مأیوس شده است،ملتمسانه از آنها خواهش می کند که کتابی را که در دست داشتند و قرائت می کردند،به او بدهند،تا
بخواند. عمر در شهر مکه،از افراد بسیار معدودي بود که سواد خواندن و نوشتن را آموخته بودند. خواهرش در پاسخ این خواهش او
را مورد نکوهش قرار داد و گفت: بیچاره! تو آدمی پلید و آلوده هستی و شایستگی اینکه این کتاب را بدست بگیري نداري. زیرا
این کتاب را جز پاکان نباید مس کنند. برخیز و غسل کن یا وضو بگیر تا کتاب را بدستت بدهم. عمر برخاست و دستهاي خود را
شستشو کرد و کتاب را گرفت و از آغاز سوره مبارکۀ"طه "قرائت کرد تا به این آیه رسید": اننی اناالله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم
ال ّ ص لاه لذکري "آیات سوره"طه "نیروي مقاومت عمر را درهم شکستند و این آیه،با صراحت به او فرمان داد که خداوند یگانه را
پرستش کند و نماز را بیاد خدا بپاي دارد. از اینرو به آنها گفت: مرا پیش پیامبر خدا ببرید. خباب از شنیدن این جمله،از پناهگاه
بیرون آمد و عمر از برکت نیروي سستی ناپذیر خواهر با ایمانش اسلام آورد. عمر اگر چه خدماتی انجام داد،اما مطالعه خطبه
مبارکه شقشقیه نشان می دهد که علی(ع) از دست وي دلی پرخون داشت و رفتار او و سلفش را مورد انتقاد قرار میداد. مسلماً
( خدمات او جبران لطماتش را نخواهد کرد.( 9
بانوئی گمنام و سرفراز
از قبیله بنی ذکوان تاریخ،افراد هزار چهره را فراوان بخاطر دارد. یکی از مردانی که در آغاز کار،در دستگاه حکومت علی(ع)
صفحه 10 از 44
خدمت می کرد و بعد در ردیف همکاران بسیار نزدیک معاویه قرار گرفت",زیاد بن ابیه "بود. ابتدا او را بنام مادرش"زیاد بن
سمیه "می نامیدند. گویند: براي نخستین بار عایشه او را"زیاد بن ابیه "یعنی پسر پدرش نامید و این بخاطر آن بود که مادرش زنی
هر جائی و با مردان مختلفی در آمیخته بود. در زمان خلافت عمر،مأموریت پیدا کرد که براي انجام کاري به یمن برود. هنگامی که
بمدینه باز گشت،گزارش سفر خود را بطرز بسیار جالبی بگوش خلیفه و حاضران مجلس رسانید. عمر گفت: اگر از قریش بود،می
توانست زمامدار مردم بشود! ابوسفیان گفت: او از قریش است. من می دانم چه کسی پدر اوست! مقصود ابوسفیان این بود که
زیاد فرزند غیرقانونی و نامشروع خود اوست. اما بملاحظاتی از آشکار ساختن آن خودداري میکرد و تنها گاه گاهی براي بعضی از
افراد خاص،این راز را آشکار می ساخت.( 10 ) سرانجام،معاویه،بنا به شهادت مردي باده فروش بنام ابومریم سلولی،مبنی بر اینکه
ابوسفیان با مادر زیاد رابطه نامشروع داشته و زیاد،ثمره شوم آن رابطه است،او را"زیاد بن ابی سفیان "نامید و حکومت بصره و کوفه
را به او بخشید و او را بر جان و مال مردم،مسلط ساخت. حکومت وي براي مردم و مخصوصاً شیعیان و خاندان علی(ع) بسیار گران
تمام شد. امام مجتبی(ع) در برابر قبر جدش پیامبر خدا در این باره چنین گفت: همینکه معاویه لعین،از قتل پدرم آگاه شد،فرزند
خوانده لعین ابوسفیان را با یکصد و پنجاه هزار مرد جنگی بکوفه فرستاد تا کار را بر من و برادرم حسین و دیگر برادران و خانواده و
شیعیان و دوستانمان تنگ بگیرد و از ما براي معاویه،بیعت بستاند و هر کس از این کار سرباز زند سرش را ببرد و براي معاویه
بفرستد.( 11 ) تازه آنچه امام مجتبی درباره جنایات زیاد به پیشگاه جدش رسول خدا عرض می کند،مربوط به آغاز کار است. این
جنایات بحدي گسترش پیدا کرد که توده مردم اعم از زن و مرد تلخی آن را در کام خود احساس می کردند. بانوي گمنامی که
قهرمان این داستان است،بقدري از جنایات هولناك این مرد،بتنگ آمده است که فاصله میان کوفه و دمشق را پیمود و در یکی از
روزهائی که معاویه با رعام داده بود،تا ظاهراً به شکایات و گرفتاریهاي مردم رسیدگی کند! در حالی که دو کنیز او را همراهی
می کردند،بر او وارد شد و چنین گفت: اي معاویه،ستایش خدایراست که زبان را آفرید و نیروي سخن گفتن را در آن بود یعت
نهاد،تا نعمت هاي بیکران او را برشمارد و قلم را بکار انداخت تا حقایق را برشته نگارش در آورد. اوست که واژه ها و الفاظ
گوناگون را در اختیار انسان گذاشت تا آنها را بصورتهاي مختلف ترکیب کند و معانی مختلفی را بوسیله آنها بفهماند. گوش ها را
واسطه انتقال معانی به اذهان و زبانها را وسیله بیان آنها قرار داد. سخن گفتن،نشان اندوخته هاي علمی و فکري و تجربی هر کس و
وسیله پرستش آفریدگار است. اي معاویه،یکی از کارهایی که تو در دوران حکومت خود براي مردم انجام داده و از ثمرات آن
بهره مندشان کرده اي این است که"زیاد "را بخود نزدیک ساختی و میان او و خاندان"سفیانی "!پیوند و خویشاوندي برقرار کردي!
آنگاه سرنوشت مردم را بدست او سپردي تا خون آنها را بناحق بریزد و پاس حرمت آنها را نگاه ندارد زیاد،مردي است
ستمکار،خائن،نامسلمان و بدنهاد،که از کارهاي زشت و نادرست،بیم و هراس ندارد. او نه براي خداوند عظمتی قائل است و نه از
روز رستاخیز ترسی بدل راه می دهد! اما اي معاویه،یقین بدان که روز رستاخیزي در پیش است و اعمال زشت او بحساب تو
گذاشته می شود،در آن روز باید نسبت برفتار او در پیشگاه خداوند محاکمه شوي و کیفر ببینی. تو وظیفه داري که به پیامبر اسلام
که شوهر خواهر تو بوده است،تأسی بجوئی. افسوس که براه و رسم هیچیک از پیشوایان انسانیت،گام ننهاده و از آنها پیروي نکرده
اي مردي بی شخصیت و بدمنش را بر پیروان حضرت محمد(ص) تسلط بخشیده اي،تا در منصب زمامداري؛ سوء استفاده ها کند و
زمین تیره فام را بخون بی گناهان رنگین سازد! فردا جواب خدا را چه می دهی؟! اینک،قسمت عمده عمر تو گذشته و قسمت ناچیز
باقی مانده است. آنچه گذشته،بهترین دوران عمر تو بوده و آنچه باقی مانده،دوره سستی و کهولت و ناتوانی تست! من زنی هستم
از بنی ذکوران. زیاد که طبق یک نقشه سیاسی شوم،پسر ابوسفیان خوانده شده است،ملکی را که از پدر و مادرم به ارث برده ام.
غصب کرده و مردانی را که بدفاع از حق من برخاسته اند،کشته است. آمده ام شکوه این ظلم آشکار را پیش تو بزنم. اگر در حق
من انصاف دهی و عدالت کنی،وظیفه تست و اگر نکنی،تو و زیاد را بخدا وامیگذارم. در پیشگاه با عظمت او حق من پایمال
صفحه 11 از 44
نمیشود زیرا او داوري است دادگر و منصف! معاویه،که از این سخنان شیوا و رسا سخت دچار حیرت شده بود خیره خیره به او می
نگریست،گفت: چرا زیاد این کارها را می کند؟! نفرین بر زیاد تبهکار! او همیشه بحقوق کسانی تجاوز می کند که بهتر از هر
کسی میتوانند آبروي او را بریزند و او در میان مردم رسوا کنند. سپس به منشی خود دستور داد که بزیاد بنویسد: حق این زن را پس
بدهد والا در انتظار کیفر و ذلت باشد. آنگاه مثل همیشه،دست بکیسه کرم برد و براي اینکه جائی براي خود در دل این زن قهرمان
( باز کند،دستور داد 20 هزار درهم به او بدهند. اما جایی که انصاف و مردمی نیست،از پول چه ساخته است؟!( 12
ام کلثوم:
دختر عقبه بن ابی معیط این بانو،در خانواده اي بدنیا آمده است که در تاریخ اسلام،ننگین و رسواست. درباره سه تن از اعضاي این
خانواده آیه نازل شده است. یکی درباره پدرش عقبه و دیگر درباره برادرش ولید و دیگر درباره خودش. نکته جالب این است که
این بانوي قهرمان،در مقابل پدر و برادرش که از عناصر کثیف و نادرست بوده اند،زنی است داراي ایمان و از شاگردان برجسته
مکتب رسالت. بهتر است این خانواده را قدري معرفی کنیم: پدرش یکی از مردانی است که در مکه معظمه از هیچگونه آزار و
جسارتی نسبت به رهبر عالیقدر اسلام،خودداري نمیکرد( 13 ). او با ابی ابن خلف،دوستی صمیمانه اي داشت. هرگاه از سفر بازمی
گشت،بزرگان قوم را مهمانی می کرد. پس از بازگشت از یکی از مسافرتها طبق معمول گروهی را بمهمانی دعوت کرد که رسول
خدا نیز در میان ایشان بود. هنگامی که غذا حاضر شد،پیامبر خدا فرمود: من غذاي ترا نمی خوردم. مگر اینکه به یگانگی خداوند
و رسالت من شهادت دهی. عقبه نیز شهادت داد. این خبر بگوش دوست دیرینه اش امیه رسید و از وي گله کرد. اما عقبه گفت: من
از کیش خود دست نکشیده ام. او از خوردن غذاي من خودداري کرد و من بخاطر اینکه مهمانم بدون خوردن غذا از خانه ام خارج
شود،به آنچه می خواست شهادت دادم. ابی گفت: من از تو راضی نمی شوم،مگر اینکه بروي و بر صورتش آب دهان بیفکنی!
عقبه نیز براي اینکه دوست خود را راضی کرده باشد،همین کار را کرد. بلکه در جسارت،از این هم پا را فراتر گذاشت. از اینجهت
خداوند متعال درباره او و دوستش فرمود": یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یالیتی اخذت مع الرسول سبیلا "یالیتنی لم اتخذ فلانا
خلیلا( 14 ) روزي که ستمکار دست هاي خود را میگزد و می گوید: کاش راه پیامبر را انتخاب کرده بودم! کاش فلان را دوست
نگرفته بودم سرانجام،همانطوري که پیامبر خدا فرموده بود در جنگ بدر گرفتار دست مسلمانان شد و با شمشیر علی علیه السلام از
پاي درآمد.( 15 ) ولید،پسر همین عقبه و برادر مادري عثمان است. هنگامی که حمزه عموي پیامبرخدا به شهادت رسید،او و عمر
و بن عاص شراب نوشیدند و جشن گرفتند. اگر چه وي بعداً مسلمان شد،اما هیچگونه تحولی در اخلاق و رفتارش پیدا نشد. در
دوره خلافت عثمان،حاکم کوفه شد و نماز صبح را در حال مستی چهار رکعت خواند و هنگامی که گزارش او بمدینه
رسید،احضار شد و علیرغم بی میلی عثمان،علی(ع) حد میخوارگان را بر او جاري ساخت.( 16 ) یکبار پیامبر اسلام به او مأموریت
داد که بسوي قبیله بنی المصطلق برود و بجمع آوري زکات پردازد. از آنجا که میان او و قبیله مذکور در عصر جاهلیت دشمنی بود
هنگامی که مردم با هلهله و شادي به استقبالش آمدند،گمان کرد که قصد کشتنش دارند. از اینرو به مدینه بازگشت و گزارش داد
که آنها از دادن زکات خودداري کردند. پیامبر خدا خشمگین شد و تصمیم گرفت که با آنها جنگ کند. لکن خداوند متعال،پیش
از آنکه بگزارش این مرد پلید ترتیب اثري داده شود،فرمود": یا ایهاالذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبأفتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالۀ
فتصبحوا علی مافعلتم نادمین(" 17 ) اي مردمی که ایمان آورده اید،هرگاه فاسقی براي شما خبري بیاورد،درباره آن تحقیق کنید.
مبادا از روي جهالت،بمردمی دستبرد بزنید و برکردار خود به ندامت بیفتید. بدینترتیب قرآن کریم لقب زشت"فاسق "را براي
همیشه،براي ولید بیادگار گذاشت. او از دشمنان سرسخت علی علیه السلام است. اما ام کلثوم،یکی از زنانی است که در اوایل بعثت
پیامبر عالیقدر اسلام،مسلمان شد. او بسوي دو قبله نماز گزارد( 18 )و با پیامبر گرامی اسلام بیعت کرد و پیاده بمدینه مهاجرت کرد.
صفحه 12 از 44
برادرانش ولید و عماره،که نه تنها با نور اسلام،زوایاي قلبشان روشن نشده بود بلکه سرسختانه،با اسلام بمبارزه برخاسته
بودند،تصمیم گرفتند که او را از مهاجرت منع کنند. مهاجرت وي پس از انعقاد قرار داد صلح حدیبیه بود. بر طبق این
پیمان،مسلمانان متعهد بودند که هر کس از مکه بمدینه بروند،او را بوطن،نزد قومش بازگردانند پیامبر اسلام،بر طبق این تعهد،حتی
مسلمانانی که از مکه فرار می کردند و بمدینه می رفتند،بمکه باز می گرداند و این یکی از شاهکارهاي آن بزرگوار است که براي
پیشرفت اسلام،نتایجی درخشان داشته است. لکن این تعهد،شامل زنان نمی شد؛ زیرا از اول در خود قرارداد صلح تصریح شده بود
که اگر مردمی از مکه بمدینه رود،او را باز گردانند. از اینرو ملزم نبودند که زنان مهاجر را بمکه بفرستند. ام کلثوم از این
موقعیت،استفاده کرد و در مدینه باقی ماند. در مورد ام کلثوم و زنانی که وضعی مشابه وضع او داشتند قرآن کریم فرمود": یا ایها
الذین آمنوا اذا جائکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن الله اعلم با یمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلاتر جعوهن الی الکفار لاهن حل
لهم و لاهم یحلون لهن و آتوهم ما انفقوا("... 19 ) اي مردمی که ایمان آورده اید،هرگاه زنان مؤمن بسوي شما مهاجرت کنند. آنها
را امتحان کنید(تا معلوم شود که بخاطر ایمانشان مهاجرت کرده اند نه بخاطر اختلافات زناشوئی و مسائل دیگر) …خداوند به
ایمانشان داناتر است. اگر دانستید که آنها داراي ایمان هستند،آنها را بسوي کافران باز نگردانید که آنها بر یکدیگر حلال نیستند و
آنچه کافران انفاق کرده اند،به آنها پس بدهید. …چنانکه از آیه فوق استفاده میشود،تنها مهاجرت زنانی مورد قبول واقع می شد
که انگیزه آنها دین و ایمان باشد،نه امور فردي و خانوادگی. ام کلثوم،انگیزه اي جز گرایش بحق نداشت و بهمین جهت،برادرانش
از تعقیب وي طرفی نبستند و بمکه بازگشتند. پس از آنکه در مدینه،استقرار یافت،بازیدبن حارثه. که یکی از قهرمانان برجسته
تاریخ اسلام است،ازدواج کرد. اما مدت این ازدواج و همسري آن زوج قهرمان دیري نپائید و با شهادت افتخار آمیز زید در
جنگ"مؤته "بپایان رسید. ام کلثوم،پس از شهادت همسرش با مردان دیگري ازدواج کرد،اما هیچیک از آنها از لحاظ ایمان و
جهاد و فداکاري در راه اهداف عالیه اسلام،بمقام زید نمی رسیدند. صرف نظر از اینکه: این بانوي قهرمان،در راه گرایش به اسلام
و اطاعت از رسول خدا،چشم از وطن و خانواده و بستگان نزدیک همچون برادر پوشید و علیرغم کوشش هاي آنها براي
بازگرداندن وي با پاي پیاده فاصله میان مکه و مدینه را طی کرد و از هیچ مانعی نهراسید،وي از بانوانی است که از پیامبر خدا
حدیث نقل کرده است. حدیث زیر از اوست": سمعت النبی یقول: لییس بالکاذب من اصلح بین الناس فقال خیرا "کسی که بمنظور
.( اصلاح ایمان مردم،بدروغ سخنی نیکو بگوید،دروغگو نیست( 20
امیمه
خواهرزاده خدیجه رسول خدا،بمنظور پیشرفت هدفهاي عالی اسلام،در پاره اي از موارد،از افراد مسلمان یا آنها که می خواستند
مسلمان شوند بیعت می گرفت. پس از آنکه از هدایت و اسلام مشرکین مکه مأیوس شد،بفکر دعوت قبایل دیگر عرب افتاد. موسم
حج براي آن بزرگوار،فرصت بسیار خوبی بود. در همین موسم بود که در عقبه،با گروهی از مردم مدینه که آن روز"یثرب"
نامیده می شد روبرو شد. آنها به پیامبر خدا وعده کردند که با او همکاري کنند و سایر افراد قوم خود را نیز بحمایت وي فرا
بخوانند. سال بعد نیز در همین نقطه با یک گروه 12 نفریاز مردم مدینه روبرو شد. اینان براي نخستین بار،با پیامبر خدا بیعت کردند.
این بیعت،بنام"بیعت زنان "خوانده شده است. زیرا همانطوري که بر زنان نبرد واجب نیست،بیعت این گروه نیز براي نبرد نبود. بلکه
بیعت آنها به منظور بود که: براي خدا شریک نگیرند،دزدي نکنند،زنا نکنند،فرزندان خود را نشکند. تهمت و افترا به کسی نبندند و
در نیکی ها از فرمان او سر نپیچند. اگر به این مواد عمل کردند،سزاوار بهشت هستند و گرنه سرو کار آنها با خداوند است که
ببخاشید یا کیفر دهد. اینها در مدینه،توجه مردم را به اسلام جلب کردند سال بعد نیز در موسم حج بمکه آمدند و قرار گذاشتند که
بعد از گذشتن پاسی از شب،در همان نقطه خلوت گرد آیند و با رهبر عالیقدر اسلام گفتگو کنند. اینبار جمعیت آنها 37 نفر و در
صفحه 13 از 44
میان آنها دو زن نیز بود. از میان آنها 12 تن به نمایندگی از سایرین برگزیده شدند و در همان تاریکی شب با رسول خدا بیعت
کردند. این بیعت",بیعت عقبه دوم "نامیده شده و از بیعت اول دشوارتر بود. زیرا آنها متعهد شدند که همانطوري که از افراد
خانواده خود حمایت می کنند،از پیامبر بزرگ اسلام نیز در برابر دشمنان حمایت کنند و از بذل جان و مال دریغ ندارند. هنگام
انجام مراسم بیعت،پرسیدند: یا رسول الله،اگر وفا کنیم،پاداش ما چیست؟ فرمود: بهشت گفتند: دست خود را بگشاي. پیامبر خدا
دست خود را گشود و آنها بیعت کردند.( 21 ) بیعت دیگر،در تاریخ زندگی رهبر اسلام به"بیعت رضوان "معروف شده است. در
سالی که صلح حدیبیه انجام شد،مسلمانان بهمراهی رسول خدا رهسپار مکه شده بودند تا در مراسم حج،شرکت جویند. لکن
مشرکین مکه تصمیم گرفتند که از ورود آنها جلوگیري کنند و حتی یکی از فرستادگان پیامبر را نزد خود گروگان گرفتند. همینجا
بود که پیامبر خدا از مردم بیعت گرفت. منتهی جنگی پیش نیامد و پیمان صلح بسته شد. هنگامی که رسول خدا از مردم بیعت
گرفت،مردم گفتند: پیامبر،بیعت بر مرگ گرفت. اما جابربن عبدالله انصاري گفت: بیعت می گیرد که فرار نکنیم این بیعت،در
زیر سایه درختی انجام شد و گاهی هم"بیعت شجره "نامیده می شود. قرآن کریم درباره آن می گوید": لقد رضی الله عن المؤمنین
اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم مافی قلوبهم فانزل الکینه علیهم و اتابهم فتحاً قریبا و مغانم کثیره یاخذونها و کان الله عزیزا
حکیما(" 22 ) خداوند از مؤمنین که در زیر درخت،با تو بیعت کردند راضی شد. او دانست که در دلهاي ایشان چیست و بر آنها
آرامش نازل کرد و فتحی نزدیک و غنیمت هاي بسیار براي آنها مقرر داشت و خداوند عزیز و حکیم است.( 23 ) بیعت دیگر رسول
خدا،در روز فتح مکه،در"صفا "با تازه مسلمانان مکه بود. پس از آنکه از مردان بیعت گرفت،زنان نیز بیعت کردند،اما خداوند در
مورد بیعت زنان چنین می فرماید": یا ایها النبی اذا جائک المؤمنات یبایعنک علی ان لایشر کن با لله شیئاً ولایرقن و لایزنین و
لایقتلن اولادهن و لایأتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لایعصینک فی معروف فبایعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور
رحیم(" 24 ) اي پیامبر،هرگاه زنان با ایمان پیش تو آیند که با تو بیعت کنند که براي خدا شریک نگیرند و دزدي نکنند و زنا نکنند
و فرزندان خود را نکشند و بهتانی نبندند و ترا معصیت نکنند،با آنها بیعت کن و براي آنها از خداوند طلب آمرزش کن،که خداوند
آمرزگار و رحیم است. بر طبق این دستور آسمانی،پیامبر خدا از زنان نیز بیعت گرفت. اما دست خود را در دست هیچ زنی
نگذاشت بنا بروایتی،پیامبر دست خود را در ظرف آبی فرو برد. سپس زنها نیز دست خود را در آن ظرف آب فرو بردند. تفاوت
عمده میان بیعت زنان و مردان این بود که از مردان بر اسلام و جهاد بیعت گرفته می شد و از زنها به اموري که ذکر شد.( 25 ) یکی
از زنانی که افتخار بیعت با رسول خدا را پیدا کردند،قهرمان این داستان،امیمه بود. مادرش رقیقه،دختر خولید و پدرش بنام یخاد و
خدیجه،همسر پیامبر گرامی اسلام،خاله اوست. او یکی از بانوانی است که از رسول خدا حدیث نقل کرده است. خود او جریان
بیعت را اینطور نقل می کند: در میان گروهی از زنان بمنظور بیعت با رهبر عالیقدر اسلام،به پیشگاه مقدسش بار یافتم. عرضه
داشتیم: با تو بیعت می کنیم که براي خداوند شریک نگیریم دزدي نکنیم،زنا نکینم،فرزندانمان را نکشیم،تهمت نزنیم و از فرمان
تو سرپیچی نکنیم. فرمود: تا آنجا که قدرت داشته باشید و از عهده بر آئید. گفتیم. خدا و پیامبر از خود ما بما مهربانتر هستند. بیا
تا با تو بیعت کنیم. فرمود: من بزنان دست نمی دهم. هر چه بیکصد زن بگویم مثل همان است که به یک زن بگویم. معاویه این
( بانوي قهرمان را از ماندن در مدینه که برایش وطن مورد علاقه شده بود،محروم کرد و او را بشام برد.( 26
ام کلثوم
دختر بلند اختر زینب کبري بنی امیه،نسبت به بنی هاشم کینه و عداوت ریشه داري داشتند و در فرصت هاي مناسب،ازهیچگونه
اقدامی علیه ایشان خودداري نمی کردند. سر سلسله ایشان،ابوسفیان،پیش از آنکه از اسلام شکست بخورد،با تمام نیرویی که
داشت،با مسلمانان جنگید و جنگهائی خونین براه انداخت. پس از آنکه در فتح مکه،از پاي درآمد،از روي ناچاري مسلمان شد و
صفحه 14 از 44
هرگز عداوتهاي دیرینه را فراموش نکرد. سایر امویان نیز،تابع راه و رسم او بودند. عثمان که خود یکی از امویان است،دختري
داشت بنام"عایشه. "امام مجتبی(ع) از وي خواستگاري کرد اما مروان بن حکم که در کینه و عدوات،نسبت به بنی هاشم چیزي از
ابوسفیان کم نداشت با کوشش بسیار،جلو این زناشوئی را گرفت وگفت: او را به عبدالله بن زبیر می دهم. چند سالی از این
ماجري گذشت. اما مجتبی به نیرنگ معاویه به شهادت رسید و معاویه خود کام،آن چنانکه می خواست بر دنیاي اسلام،تسلط یافت
و زمینه ولایتعهدي پسر نالایقش یزید را فراهم گردانید. اکنون که به آرزوهاي خود رسیده و براي یزید نیز تمام شرایط را فراهم
کرده است،می کوشد که بنی هاشم را بخود نزدیک سازد و شرایطی فراهم کند که آنها نیز در برابرش سر تسلیم فرود آورند و
ولایتعهدي یزید را هم برسمیت بشناسند. بهترین راهی که بنظرش رسید،این بود که یکی از دختران بنی هاشم را که مخصوصاً
نسبتی نزدیک با پیامبر عالیقدر اسلام داشته باشد براي یزید خواستگاري کند. تا یزید با عنوان دامادي خاندان پیغمبر،بهتر بتواند بر
خر مراد سوار شود و زمام امور دنیاي اسلام را قبضه کند. قرعه این خواستگاري بنام"ام کلثوم "افتاد. او فرزند گرانمایه"زینب
کبري "قهرمان بزرگ کربلا و عبدالله بن جعفر است. خانواده ام کلثوم،نمونه اي از عظمت و سیادت و سروري است و اجداد پاك
او عبارتند از: پیامبر(ص)،زهرا(ع)،علی(ع) و جعفر(شهید بزرگوار"مؤته "در راه اسلام). بدیهی است که معاویه،نقشه را دقیق طرح
کرده بود و اگر به نتیجه می رسید،از نظر تاکتیک سیاسی براي خودش و یزید،بزرگترین پیروزي شمرده می شد. مروان بن
حکم،عامل معاویه بر حجاز بود معاویه نامه اي بود نوشت و به او مأموریت داد که ام کلثوم را براي یزید خواستگاري کند. مروان
نزد عبدالله رفت و مضمون نامه معاویه را به اطلاع وي رسانید. عبدالله گفت: اختیار دختر بدست من نیست. سرور ما حسین،دائی
گرامی اوست. هرچه او تصمیم بگیرد،همه ما مطیع و فرمانبر داریم. آنگاه جریان را به اطلاع حسین رسانید. فرمود: از خداوند
مسألت می دارم که آنچه خیر این دختر است،برایش فراهم گرداند. آنگاه بدرگاه خداوند بزرگ عرضه داشت: خدایا: به این
دختر،توفیقی بده که آنچه وسیله خشنودي تو از خاندان پیامبر است،انجام بدهد. هنگامی که مردم در مسجد،جمع بودند و
حسین(ع) در میان ایشان بود،مروان نیز وارد مسجد شد و در کنار حضرت نشست،تا مراسم خواستگاري را رسماً انجام دهد. عرض
کرد: معاویه بمن مأموریت داده است"ام کلثوم "دختر عبدالله بن جعفر را براي فرزندش یزید خواستگاري کنم. من مأموریت دارم
که مهر دختر را هر چه پدرش بخواهد قرار دهم،به این شرط که این ازدواج وسیله آشتی و تفاهم میان دو قبیله گردد و بدهی پدر
دختر نیز بوسیله معاویه پرداخت شود شما خوب می دانید که عظمت یزید در نظر مردم بیشتراز شماست. جاي بسی افتخار استکه
جوانی چون یزید،که امروز در دنیاي اسلام،کمتر دختري پیدا می شود که لایق همسري او باشد،از دختر شما خواستگاري کند. او
کسی است که ابرها از برکت صورت او بر مردم باران می بارند بدنبال سخنان غرور آمیز مروان،امام(ع) رشته سخن را بدست
گرفت و چنین فرمود: ستایش خداي راست که ما را براي خویشتن برگزید و براي دینش پسندید و ما را بر مردم برتري داد. آنگاه
فرمود: اي مروان،تو مطالب خود را گفتی و ما شنیدیم. اکنون جوابهاي خود را بشنو. اینکه می گویی: پدرش می تواند هر مبلغی
را که میل دارد،مهر قرار بدهد،اشتباه است. ما اگر تصمیم گرفتیم که دختر را به یزید بدهیم،از"مهر السنۀ "یعنی سنتی که رسول
خدا در مورد دختران و زنان و دیگر افراد خاندانش،در مورد مهر داشت هرگز تجاوز نخواهیم کرد. این مهر عبارت است از
12 "اوقیه "یعنی 480 درهم. اینکه می گوئی":معاویه دین پدرش را ادا خواهد کرد "آیا سابقه دارد که زنهاي ما بدهی ما را
پرداخت کرده باشند؟! اینکه می گویی"این ازدواج وسیله آشتی میان دو قبیله باشد "ما با شما براي دنیا مبارزه نمی کنیم،بلکه در
راه رضاي خدا مبارزه می کنیم و بنابر این هرگز براي خاطر دنیا با شما آشتی نخواهیم کرد. وانگهی جایی که براي رفع اختلاف
میان دو قبیله،رابطه خویشاوندي اثري نداشته است،آیا با رابطه سببی و دامادي می توان اختلاف را از میان برداشت؟! خوشبختانه
کسانی هستند که از یزید و پدر و جدش بالاتر هستند و شایستگی همسري این دختر را دارند. یزید همان است که بوده! ولایتعهدي
و نامزدي براي حکومت،چیزي بر شخصیت او نیفزوده است.اشتباه نشود! یزید کسی نیست که ابرها از برکت صورت او براي مردم
صفحه 15 از 44
باران بفرستند. چنین کسی فقط پیامبر عالیقدر اسلام بود و بس!( 27 )تو معتقدي که مردم یزید را بر ما ترجیح می دهند. اینها کدام
مردم هستند؟ یقیناً مردم نادان یزید را بر ما ترجیح می دهند اما مردم خردمند! هرگز یزید را بر ما ترجیح نمی دهند و او را قابل
قیاس با ما نمی شناسند. پس از پاسخهاي دندان شکنی که بمروان داد،بمردم فرمود: همه شما گواه باشید. من ام کلثوم دختر
عبدالله بن جعفر را به عقد همسري پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر درآوردم به مهر 480 درهم. من ملکی را که در مدینه یا
در عقیق دارم و درآمد سالانه آن هشتاد هزار دینار است به او بخشیدم. انشاءالله این ملک،آنها را بی نیاز خواهد کرد. مروان از
شنیدن این مطالب رنگش پرید و گفت: شما بنی هاشم با ما به غدر و نیرنگ برخاسته اید و می خواهید همواره در میان دو
قبیله،دشمنی باشد. حسین او را بیاد خواستگاري امام مجتبی(ع) از عایشه و رفتاري که وي در آن وقت کرده بود،انداخت و فرمود:
مروان،کجا جاي غدر و نیرنگ است؟! مروان گفت: می خواستیم داماد شما شویم تا آن دوستی که بمرور زمان کهنه شده
است،تجدید شود. هنگامی که براي این منظور نزد شما آمدیم،کینه اي را که در دل داشتید،آشکار ساختید.( 28 ) یکی از آزاد
شدگان بنی هاشم،بنام"ذکوان "در پاسخ وي چنین گفت: خداوند همه پلیدي ها را از آنها دور کرده و آنها را به آیه تطهیر،پاك
ساخته است. هیچکس از غیر بنی هاشم،همشأن آنها نیست ونمی تواند با آنها برابري کند. اي مروان،آیا هر ستمکار معاندي را در
( ردیف برگزیدگانی که از اهل بهشت هستند،قرار می دهی؟!( 29
اسماء